حکم قصاص آرمان عبدالعالی - پسری که دوستدخترش غزاله شکور را به قتل رسانده و جنازهاش را در سطل زباله انداخته بود - چهارشنبه هفته گذشته پس از چند بار وقفه اجرا شد و موجی از واکنشها را برانگیخت؛ عدهای گفتند پدر و مادر غزاله باید رضایت میدادند و عدهای دیگر حق را به آنان دادند و گفتند اگر ما هم بودیم رضایت نمیدادیم.
اصل این واکنشها اتفاق بدی نیست چون نشان میدهد هنوز آن اتفاق بدتر که بیتفاوتی مردم به موضوعات پیرامونی جامعه است، رخ نداده و رگههایی از دغدغهمندی همچنان وجود دارد.
فارغ از این موضوع، بد نیست به روند آنچه از ابتدای وقوع این جنایت تا سحرگاه چهارشنبه در زندان رجاییشهر رخ داد، بازنگاهی داشته باشیم؛ شاید برای موارد مشابه در آینده به کار آمد.
اصل ماجرا، چیز جدیدی نداشت؛ مجادله یک پسر و دختر بر سر رابطهای نهچندان جدی بود که یک لحظه مدیریت این جدال از دست دو طرف خارج شد و زندگی و آینده خودشان و خانوادههایشان با ضربات بارفیکس آرمان به سر غزاله، نابود شد.
هر روز دختر و پسرها و حتی زوجهای زیادی، از این دست جدالها که بر سر موضوعی بیاهمیت است، دارند و البته تعداد کمی از آنها رنگ خون میگیرد اما به هر حال این قتل هم مثل خیلی از جنایات دیگر محصول یک خشم لحظهای کنترلنشده بود که لزوم مدیریت این خشم و مهارتهای پیشگیری از چنین اتفاقاتی گرچه بسیار مهم است اما موضوع این نوشتار نیست.
چند نکته و پرسش درباره این روند قابل طرح است:
۱. از بین این همه قتل و جنایت، ماجرای آرمان و غزاله چه ویژگی خیلی مهمی داشت که باید تا این حد مسأله افکار عمومی میشد؟ آیا جنایتی مثل قتل سریالی زنان و کودکان بود که ابعاد گستردهای داشته و نیاز به هوشیاری خانوادهها داشته باشد؟ آیا جنایتی از سر فقر و تنگدستی بود که برای مسئولان و جامعه تکاندهنده باشد؟ آیا آنقدر جنایت شایع و رایجی بود که مطالبه جامعه برای اصلاح یک روند را در پی داشته باشد؟ خیر، هیچکدام از این ویژگیها را نداشت. این پرونده به هر دلیلی صرفا «رسانهای» شد و به همین خاطر افکار عمومی را به بحث وا داشت.
گرچه توجه افکار عمومی به یک موضوع لزوما بد نیست اما در چنین رخدادهایی که یک طرف شاکی است و طرف دیگر متهم و موضوع بسیار فنی و پیچیدهای مثل «قتل» مطرح است، هجمههای قضاوتآلود افکار عمومی میتواند گاهی نقش مخرب و غیرسازنده داشته باشد. فرض کنید یک تصادف اتفاق افتاده و شما یک طرف ماجرا هستید. حالا هر کس رد میشود و صحنه تصادف را میبیند یک نظری میدهد و نسخهای میپیچد و شما یا طرف مقابل را مقصر میداند؛ آدمهایی که نظرشان در هیچ جا هیچ تأثیری ندارد و صرفا نظر میدهند که نظر داده باشند. واکنش شما چیست؟ همین را در مقیاس «قتل فرزند» ببرید. این حجم از قضاوت و نظر و حاشیه که محصول همان رسانهایشدن بیدلیل است، چه حس و حالی به صاحبان حق میدهد؟
۲. چرا صرفا برای این پرونده این حجم از تلاش چهرهها و سلبریتیها جهت اخذ رضایت شکل گرفت و اساسا چرا باید کسی که فرزندش به شکلی فجیع کشته شده و جسدش هم تحقیر شده است، به خاطر رامبد جوان و احسان علیخانی و عادل فردوسیپور و بسیاری چهرههای فرهنگی و ورزشی و ... از حق قانونیاش، آن هم حقی به بزرگی قصاص عامل قتل فرزند عزیزش بگذرد؟ همه آنان محترم اما این چهرهها به جز مشهوربودن که آن هم محصول توجه همین مردم به آنهاست، چه گلی به سر چه کسی زدهاند که حالا به خاطر گل رویشان کسی از یک حق بزرگ کوتاه بیاید و بگوید چشم، بخاطر شما میبخشم؟ واقعا چهرهای مثل رامبد جوان که مواضعش در همین روزها حتی خشم خیلی از طرفدارانش را هم برانگیخته، چه جایگاه ویژهای دارد که کسی به خاطرش بخواهد کاری کند؟
۳. این یک رویه غلط در رضایتگیری از اولیای دم است که چند سالی است مد شده و اتفاقا نه تنها میزان اعلام رضایت را افزایش نداده، بلکه وقتی پای سلبریتیها و رسانهها به میان میآید باید بیشتر مطمئن شد که اولیای دم بر خواسته خودشان اصرار خواهند کرد و قطعا محکوم، اعدام خواهد شد! نمونهاش پروندههای شهلا جاهد و دلآرا دارابی و بهنود شجاعی و ... است که دقیقا همین مسیر غوغاسالاری و سلبریتیمحوری را برای اخذ رضایت رفتند و نهایتا حکم هم اجرا شد اما مثالهای فراوانی وجود دارد که بدون ایجاد چنین فضاهایی، به دور از هیجانات ژورنالیستی و مانورهای سلبریتیها، محکومان موفق به اخذ رضایت شدهاند و از مرگ نجات یافتهاند. همان روزی که آرمان قصاص شد، همزمان با او در سالن اجرای حکم زندان رجاییشهر، سه محکوم به قصاص توانستند مهلت بگیرند و تنها فرقشان با آرمان این بود که کسی نمیشناختشان!
همین که رسانهها به یک موضوع بیش از آنچه نیاز است میپردازند و انواع و اقسام چهرهها پا پیش میگذارند، کمکم فضا به این سمت میرود که جای شاکی و متهم عوض میشود و اولیای دم مقتول احساس میکنند همه جامعه با دیدگاهی منفی و نگاهی طلبکارانه، در یک جبهه به رهبری سلبریتیها محکم ایستادهاند که آنان به حق قانونی و شرعیشان نرسند. طبیعتاً در چنین موقعیتی، آدمها برای اثبات خودشان به خودشان هم که شده بر خواستهشان اصرار میکنند.
۴. در فقره اخیر، یک اقدام اضافهتر هم انجام شد که در جای خود بسیار قابل بحث و انتقاد است. روز اجرا، خدام آستان مقدس رضوی با پرچم متبرک روضه منوره در زندان رجاییشهر حضور یافتند تا پدر و مادر غزاله به حرمت این پرچم، از حق خود بگذرند. واقعا کسی که چنین پیشنهادی داده بود، یک لحظه به این فکر نکرده بود که اگر پدر و مادر غزاله رضایت ندهند - که ندادند - حرمت جایگاه مقدس حضرت علیابنموسیالرضا (ع) زیر سوال میرود و پدر و مادر مقتول در جبهه مقابل امام رضا قلمداد میشوند؟ آیا یک کودک یا نوجوان که این روزها مدام سرش در موبایل و اخبار است و این خبر و تصاویرش را میبیند، این سوال برایش پیش نمیآید که چرا حضرت رضا (ع) نتوانست یک جوان را از مرگ نجات دهد؟ این سوال را چه کسی میتواند پاسخ دهد؟ چرا باید اساسا برای یک پرونده قضایی، از مقدساتی مثل ائمه معصومین (ع) هزینه کرد؟
نهایتا اینکه تا وقتی کار پیچیده و مهم رضایتگیری از اولیای دم که نیازمند رسوخ به لایههای عمیق عاطفی آدمهاست، به جای متخصصان روانشناسی، دینی و حقوقی کارکشته به عهده بازیگر و ورزشکار و موزیسین باشد، این چرخه معیوب ادامه خواهد داشت و پدر و مادر «غزاله»ها رضایت نخواهند داد.
ایسنا