در اتاق روانشناسی زندان قرچک ورامین باز می شود. اینجا اتاق بزرگی است با چند میز و صندلی و یک بخاری که انتهای بند زنان قرار دارد.گرم گفتگو با یک متهم هستم و منتظرم تا بقیه متهمانی را که امروز با آنها قرار گفتگو دارم یکی یکی به این اتاق بیاورند.تمام حواسم به متهمی است که روبرویم نشسته و دارد حرف می زند.
در همین موقع است که لای در اتاق باز می شود.دختر جوانی همراه وکیل بند پشت در ایستاده است.در عالم افکار خودم غرقم که از وکیل بند می پریم:«نام این متهم چیست؟»
می گوید که او همان سحر تبر معروف است.
منتظرش بودم اما خشکم می زند با دیدنش.چهره ای که روبرویم ایستاده است به حدی با تصوراتم بیگانه است که فکرش را هم نکردم این دختر جوان همان سحرتبر باشد. نشناختمش و حتی شک هم نکردم او سحر تبر باشد.منتظر دختر لاغر اندامی بودم که استخوان گونه هایش بیرون زده باشد. سحر تبر اما به وضوح اضافه وزن دارد و برای تشخیص این موضوع نیازی به ترازو نیست.
می آید روبرویم می نشیند.از او می خواهم لحظه ای ماسکش را پایین بیاورد.چند لحظه ای به صورتش زل می زنم.در این چهره دنبال رد آشنایی می گردم که من را پیوند دهد به کلیپ هایی که از او دیده بودم.اما شباهت کوچکی هم پیدا نمی کنم.
صحبتمان را با سحر تبر خودمانی شروع می کنم:« سحر تبر خیلی چاق تر از آنی است که فکرش را می کردم!»
لبخندی می زند و می گوید:«خوب در این مدت در زندان کمی چاق شده ام.اما در کل باید بگویم که آنچه شما در اینستاگرام می دیدید،افکت های کامپیوتری بود که با آن تصویر را می ساختم.دست و صورتم را فرم می دادم و لاغر به نظر می رسیدم.»
حتی گاهی فکر می کردم که بینی ات واقعا کج است!
خیلی ها این فکر ها را می کردند.حرف و حدیث زیاد بود.می گفتند یک دختر دهه هشتادی از عمد جراحی هایی که کرده که صورتش کج و کوله شود! البته جراحی زیبایی کردم اما می بینید که صورتم کج نیست!
ایده ساخت و پرداخت شخصیت سحر تبر چطور به ذهنت رسید؟
ساختن این پیج و این کارکتر چیزی نبود که با برنامه ریزی قبلی و فکر و ایده خاصی پیش آمده باشد.انگار رفته رفته همه چیز به این شکل رسید.
جرقه اش از کجا زده شد؟
من از بچگی دلم می خواست مشهور شوم.عاشق بازیگری بودم و رویای شهرت داشتم.از طرفی در اینستاگرام هم چند پیج پرمخاطب را دنبال می کردم.بعد با خودم فکر می کردم که کاش می شد من هم مثل آنها شاخ اینستا شوم.شهرت در فضای مجازی راه راحتی بود.خیلی راحت تر از هنرپیشه شدن بود.انگار آدم زود معروف می شد و به آرزوی شهرت می رسید.در همین فکر ها بودم که یک روز یک عکس خیلی ساده از خودم گذاشتم.آن موقع حتی فالوورهای زیادی هم نداشتم.نمی دانم چه شد که آن عکس لایک زیادی خورد.در عرض یک روز نزدیک دوهزار لایک خورد.بعدا فهمیدم آن عکس را در ساعتی در پیجم گذاشتم که در اکسپلور اینستاگرام قرار گرفته بوده است.از آن روز فالوورهای من زیاد شد و به فکر این بودم که چه کار کنم تا هر روز تعداد لایک و فالوورهایم بیشتر شود.