«صحرا» نام مستعار مادری است که حدود ۴ سال شیشه مصرف میکرده است. او حالا حدود 40 سال دارد. این مادر میگوید یکبار بهخاطر مصرف موادمخدر تمام زندگی خود را ازدستداده است. بعد از ترک، راهنمای او در اِناِی (انجمن معتادان گمنام) او را به یک شرکت بازاریابی شبکهای یا هرمی معرفی میکند.
او که بهخاطر مصرف در این سالها ارتباط خود با خانواده را ازدستداده بود؛ در این کار موفق نمیشود. هر «نه» شنیدنی برای صحرا تبدیل به یک مشکل بزرگ میشود ولی راهنمای او فشار میآورد که باید کار را ادامه دهد.
این فشار باعث میشود که او ابتدا دوباره مواد مخدر مصرف کند و بعد از آن با قرص خودکشی کند. او حالا دوباره پاک شده و به جلسات انجمن معتادان گمنام میرود؛ ولی میگوید این کار راهنمای سابقش سو استفاده از او بوده.
من زمانی که وارد این کار شدم، تقریباً ۶ ماه بود که ترک کرده بودم. من انجمنی (اِناِی انجمن معتادان گمنام) بودم، و پیش از ترک خسارتهای زیادی به خودم و خانوادهام زدم. شما وقتی وارد انجمن میشوید باید یک راهنما انتخاب کنید. به کسی بهعنوان راهنما اعتماد میکنیم و هر چیزی که او میگوید را درست میدانیم.
دو ماه از کارکردن من با راهنمایم گذشته بود که به من گفت با تو کار دارم. من را به یک مغازهی مبلمان فروشی دعوت کردند. آقای دیگری هم آنجا بود. در آنجا توضیح دادند که کار (بازاریابی شبکهای) چیست. به من گفتند تو باید دو میلیون و صد و هشتاد هزار تومان پول بدهی که صد و هشتاد هزار تومانش مالیات دولت است.
بهازای این دومیلیون تومان به تو کارت تخفیف میدهند که تو میتوانی از آن برای خدمات درمانی و زیبایی استفاده کنی. به من گفتند این کار خیلی خوب است. تو موفق میشوی و به درآمد ماهیانه ۱۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان میرسی. به من گفتند که کار سختی نیست و فقط تو باید کار را جدی بگیری.
درحالیکه راهنمای من میدانست که توان مالیام چقدر است و حتی در حد ۱۰۰ هزار تومان هم ندارم. به من گفت حتی حق نداری با کسی مشورت کنی. من گفتم توان مالی ندارم، به من گفت تو میتوانی، پول قرض بگیر و این پول را بده. من را از مشورت کردن هم منع کرد.
من دربارهی بازاریابی شبکهای شنیده بودم. حتی پسر خودم هم این کار را کرده. من را پرزنت هم کردند ولی چون اعتقاد داشتم که باید ده نفر دیگر را بدبخت کنم تا پول دربیاورم قبول نکردم. ولی چون راهنمای من گفت و به او باور داشتم این کار را کردم.
به امید اینکه بتوانم درآمد خوبی داشته باشم این کار را کردم. خانه و زندگی داشتم ولی بهخاطر مصرف مواد همه چیز را دادم و در خانهی پدرم در یک اتاق زندگی میکردم. با خودم فکر کردم که آدمی است که سالها پاکی دارد و عقلش از من بیشتر کار میکند.
آمدم خانه و به دهها نفر زنگ زدم تا آن پول را جور کنم. دقیقاً همان کاری که زمان مصرف برای تهیه مواد میکردم. تا لحظه خرید هم من را از مشورت منع کرد.
با هر بدبختی پول را جور کردم و در تاریخ 8/20 / ۹۹ ریختم بهحساب شخصی به نام آقای ث به امید اینکه تا ماه آینده حداقل سه برابر این پول را دربیاورم.
فردای آن روز به من گفتند که جلسه آموزشی داری. ازروی جزوهای به ما حرفهای انگیزشی زدند. من در آن لحظه برای خودم خیلی خیالبافی کردم. بعد به من گفتند باید آدم اضافه کنی. درحالیکه روز اول گفته بودند نگران دستهایت نباش فقط دو نفر را بیاور ما خودمان کار را برایت انجام میدهیم.
به من گفتند برو از آیآر هم خرید کن که من بهخاطر اینکه پولی نداشتم این کار را نکردم. هر روز بعد از تایم کاری خودم جلسه آموزشی میرفتم. یک لیدر بالایی میآمد حرفهای انگیزشی میزد. بعد به من گفتند شبکهسازی کن. من گفتم چون اعتیاد داشتم با کسی ارتباط ندارم گفتند نگران نباش و شروع کن.
چند بار به اطرافیانم زنگ زدم. با هر نهای که اطرافیان به من میگفتند دنیا روی سرم خراب میشد. وقتی به راهنمایم میگفتم پاسخ میداد این ترس تو است و باید به آن غلبه کنی. خانوادهام هم به این کار موضع داشتند. درحالیکه به آنها نگفته بودم این پول را از کجا آوردهام.
کار به جایی رسید که من لغزش (مصرف دوباره مواد) کردم. یک هفته مواد مصرف کردم. نکته جالب این است که من به مواد مصرفی خودم برنگشتم و به مواد دیگری برگشتم. این حاصل رفتوآمد با آدمهای مصرفکننده بود. این مجوز را آن راهنما به من داد.
وقتی به راهنمایم گفتم لغزش کردم گفت بهخاطر این کار نیست. بهخاطر درگیریهای خانوادگی خودت است. توجیه و بهانههای خوبی آورد و حق مشورت با بقیه را هم به من نمیداد.
اوضاع مالیام بسیار بد شده بود. همهی درآمدم را به بدهیها میدادم. این مشکل مالی یک بار روی دوشم بود و لغزش هم بار دیگری روی دوشم شده بود. من حاضرم تمام زندگیام را بدهم تا سالم باشم. آن هم بهخاطر پسر ۱۸ سالهام. تصورم این بود که جایی کار میکنم که زندگیام را بسازم.
ده روز از این ماجرا گذشت. «نه» شنیدنها ادامه پیدا کرد. اطرافیان علیه من موضع میگرفتند. سرکار هم نمیتوانستم بیایم چون مجبور بودم مرخصی بگیرم و به (آن شرکت هرمی بروم.)
مجبور شدم برای زیرشاخه آوردن با آدمهایی ارتباط بگیرم که در اوج مصرف با آنها ارتباط داشتم. آنها از جنس مخالف من بودند. مجبور شدم با اینها ارتباط بگیرم، حتی قرار بگذارم و وقتی خواستهای از من داشتند جواب منفی بدهم و رابطه را قطع کنم.
راهنمایم با این کار خسارتهای زیادی به من زد. هرکدام از مشکلات را به راهنمایم میگفتم پاسخش این بود که اینها نواقص تو است و بهزودی مشکلات حل میشود. من چون به او ایمان داشتم و معتقد بودم که او ۹ سال پاکی دارد و بیشتر از من میفهمد چیزی به او نمیگفتم. تنها چیزی که به من گفت این بود که از سیاست زنانهات استفاده نکن.
از جلسهی بهبودیام (جلسات انجمن معتادان گمنام) دور شدم. چون تمام وقتم را صرف آن شرکت میکردم. زمانی که به راهنمایم گفتم من دیگر این کار را نمیخواهم ادامه دهم گفت نباید کم بیاوری. امید داشتم در سه ماه یکخانه مستقل برای خودم و پسرم بگیرم ولی نتوانسته بودم و دو میلیون و صد و هشتاد هم بدهکار بودم.
با یک ششم این پول حداقل میتوانستم یک کفش برای پسرم بخرم. وقتی پسرم به من زنگ میزد و میگفت: «مامان به من پول بده» در حد توانم این بود که ۱۰ هزار تومان برایش پول بریزم. خیلی سخت بود.
زمانی که به او گفتم من دیگر نمیخواهم این کار را بکنم و پولم را پس بده گفت مگر پول را به من دادهای؟ گفت یک ماه دیگر کار کن همه چیز درست میشود. من گفتم مصرفکنندهای که تازه سالم شده توانایی اینهمه فشار را ندارد.
روزی که به او گفتم نه خیلی با من بد برخورد کرد. گفت تو دوباره میخواهی مصرف کنی، میخواهی به گذشته برگردی و… که اینها دروغ بود. من ۶ ماه پاکی از دست دادم که هر ثانیهاش برایم بسیار برایم باارزش بود. اعتماد خانواده و محل کار را از دست دادم چون لغزش کردم.
ذهنیت من نسبت به راهنما و انجمن بد شد. دوهفته بعد از اینکه وارد این کار شدم لغزش کردم. بعد از چهار سال مصرف (شیشه) ۶ ماه پاک شده بودم که با ورود به این کار لغزش کردم.
همهی اینها باعث شد که علاوه بر لغزش (مصرف دوبارهی مواد) یک شب با خوردن تعداد زیادی قرص خودکشی کنم. وقتی مادرم و شوهرخواهرم من را بیمارستان بردند حالم بد بود. کارم این شده بود که هر شب در اتاقم گریه کنم که چرا من این کار را شروع کردم. چرا با چند نفر مشورت نکردم و بیشتر اینکه چرا به راهنمایم اعتماد کردم.
نسبت به انجمن بدبین شدم. مجبور شدم به مادرم که تنها دلخوشیاش پاکی من بود اقرار کنم. وقتی گریه میکرد خسارت بزرگی به من خورد. ولی دوباره یکی از آشناها و آقای قربانی که صاحبکارم است خیلی با من حرف زد که بهخاطر یک نفر انجمن را کنار نگذار.
به من گفت «به تو مرخصی میدهم. هزینهی رفت و آمدت به جلسه را میدهم. تو فقط به جلسه برو». خدا را شکر دوباره پاکی را تجربه میکنم. از وقتی گفتم آن کار را نمیخواهم انجام دهم باری از روی دوشم برداشته شده است.
هنوز هم به من فشار میآورند
ولی با زنگ زدن و پیگیریهایی که میکنند دوباره به من فشار وارد میکنند. همین دیشب یکی از لیدر بالاییها به همراه راهنمای سابقم دم در خانه ما آمدند. من را داخل ماشین بردند. کلی برایم حرف زدند که چرا خسته شدهای و نمیآیی؟ گفتم من طاقت نه شنیدن ندارم. گفت مگر نمیخواهی به درآمد آنچنانی برسی، گفتم من اگر این تمرکز را روی کار اولم میکردم خیلی درآمد بیشتری داشتم. گفتم روی اعتماد به راهنمایم به این کار آمدم به من گفتند او خوبی تو را میخواهد.
راهنمای سابقم هم بود ولی هیچ حرفی نمیزد. توضیح دادم که اگر او یک آدم انجمنی است باید بداند کسی که زمان پاکی او کم است طاقت نه شنیدن را ندارد ولی او به من خسارت زد. او پاسخ دیگری نداشت و گفت این بیعرضگی تو است و من را ترور شخصیتی کرد. من فقط پاسخ دادم که نمیخواهم کار کنم.
اینکه بخواهند از تازهوارد سو استفاده کنند درست نیست. من با آن دو میلیون و صد و هشتاد میتوانستم کلی لباس زمستانی بخرم. پسر من ۶ ماه است که با یک پیراهن و شلوار بیرون میرود.
اگر آن راهنما واقعاً انجمنی است نباید این کار را بکند. این بدترین خسارتی است که به یک زن میزند. من برای پرکردن دستهایم به کسانی زنگ زدم که در زمان سالم بودنم اصلاً با آنها صحبت نمیکردم.
فقط میخواهم بگویم که اگر واقعاً نیت انجمن این است که آدمها سالم زندگی کنند، اگر قرار است یک آدم تازهوارد به یک راهنما اعتماد کند، آن راهنما باید درست زندگیکردن را یاد بدهد. به ما میگویند تا یکسالگی نباید کار مهمی در زندگی کنی، انتخاب کار مهم نبود؟ نباید آن راهنما برای منافع شخصی خودش به بقیه آسیب بزند.