به گزراش رصد ورزشی : The Whale ، جدیدترین فیلم دارن آرونوفسکی (Darren Aronofsky) پس از چند سال دوری از سینماست. او وقتی که نمایشنامهی The Whale را در سال ۲۰۱۲ روی صحنهی تئاتر دید تصمیم گرفت که فیلمی براساس آن بسازد. آرونوفسکیبیش از یک دهه تلاش کرد تا آرزوی خود را محقق کند اما چالش انتخاب بازیگر برای نقش چارلی همیشه مانعی برای رسیدن به این آرزو بود. او درنهایت برندان فریزر را برای این پروژه مناسب دید و اینگونه شد که نقش چارلی برای فریزر بازگشتی شکوهمندانه را به سینما رقم زد و برایش نامزدی در اسکار را در پی داشت. فریزر آنقدر در این نقش خوب ظاهر شده که گویی همهی آنچه را که بر سر چارلی آمده، در این سالها زندگی کرده است.
دارن آرنوفسکی، در این فیلم همان همیشگی خودش است اما با وسواسی کمتر و تلاشی کمرنگ. این فیلم یکی از در دسترسترین آثار اوست که همانند مادر، چشمه، قوی سیاه و دیگر فیلمهای او هدف استعارههای سنگین قرار نگرفته و مخاطب در نگاه اول معنای همه چیز را درک میکند. آرونوفسکی همچنان در این فیلم نسبت به مسیحیت و مذهب وسواس نشان میدهد و انسانیت و روان آدمی را در میان قصهاش بهحرکت درمیآورد. او تماشاگر را وادار میکند که در میان آنچه از این دو موضوع بهتصویر درآمده، کنکاش کند و به حقیقت برسد.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم مشخص میشود
The Whale، تنها در یک تکلوکیشن اتفاق میافتد. در آپارتمان دوخوابهی چارلی که درش به یک بالکن همیشه بارانی باز میشود. او معلم آنلاین یک کالج است که ازطریق یک لپتاب با دوربینی همیشه خاموش به شاگردانش درس مقالهنویسی میآموزد. چارلی خیلی چاق است، از بیماری پُرخوری عصبی رنج میبرد و حالا که تنها چند روز تا مرگاش باقی مانده، باید گذشته را برای دخترش الی جبران کند. نهنگ از همان ابتدا و در پلانهای ابتداییاش سعی میکند که نشان دهد از آنِ فیلمسازی پُرتجربه با سینمای منحصربهفردی است، فیلمی که ایدههای بسیاری دارد، به سبک بصری اهمیت میدهد و میخواهد نمایش بزرگی از آب دربیاید. اما فیلم نهایتا گرفتار ترافیک مضمونها و ایدهها میشود و در پایان تنها این فرم است که در خاطر مخاطب میماند.
نهنگ را از همین ابتدا باید با تفکیک سبک بصری از سبک رواییاش دید. این فیلم حتی اگر همهاش فرم نباشد، عناصر مهمی که تماشاگر را تا پایان، نزد خود نگه میدارند قطعا نوع فیلمبرداری، بازیگری و فضاسازیها خواهند بود. The Whale، استعداد بسیاری در استفاده از فضای محدودش از خود نشان میدهد. فیلم بدون اینکه مخاطب را از لحاظ محدودیت لوکیشن کلافه کند، قصهی بیجان خود را تعریف میکند و با پالتهای رنگی سرد و نوپردازیهای حسابشدهاش جهانی نمور، درهم و حزنانگیز را بهتصویر میکشد. سبک بصری نهنگ کاملا بر فیلمنامه و پیرنگ سوار است و اگر فیلم استعدادی در این رابطه از خود نشان نمیداد، مخاطب عملا قید تماشایش را میزد.
آپارتمان چارلی و آن بالکن همیشه بارانیاش که سهم عظیمی از شخصیتپردازی این کارکتر دارند، برگبرندهی دیگر فیلم است. درواقع این لوکیشن بهعنوان یک شخصیت فرعی و همراه در نهنگ ایفای نقش میکند. تضاد کتابخانه، آشپزخانه، هال درهم، پرنده و ظرف غذا، اتاق مشترک و مرتب چارلی و آلن آنقدر خوب بر یکدیگر مینشینند که گویی همهی آنچه که در میزانسن حضور دارد، بخشی از گذشته، روحیات و آدمهای زندگی چارلی هستند که فیلمساز از پرداختاش در فیلمنامه صرفنظر کرده است. آپارتمان چارلی و اکسسوریهای موجود در آن، ایدههایی از شخصیت این کارکتر را نشان میدهند، اینکه او بهخاطر احساس گناهی که دارد در پارادوکسی از خِرَد و زشتی گیر افتاده و تنها این مرگ است که میتواند او را به آرامش برساند. آرونوفسکی برای به سرانجام رساندن این نوع از پرداخت فرمیاش، جهان خود را در قابی 3 به 4 خلق میکند. فضایی فشرده و نفسگیر که حاکی از بزرگی، رنج جسمانی و روانی چارلی است.
حال از جنبهی سبک روایی و فیلمنامهای وارد فیلم نهنگ میشویم. The Whale، اثری شخصیتمحور با یک کارکتر اصلی و چندین کارکتر دیگر غایب و حاضر است. همهی شخصیتهای این فیلم، خاکستری هستند و آرونوفسکیاز پرداختهای کلاسیک فاصله میگیرد. او از همهی پتانسیلهای روانی و رفتاری انسان استفاده میکند تا شخصیتهایی واقعی بسازد. فیلمساز در خلق ایدههای کارکتریاش موفق است اما در پرداخت آنها بازمیماند. چارلی شخصیت اصلی قصه بهخاطر گذشتهی نابسامان و احساس گناهی که دربارهی آلن و الی دارد پُرخوری میکند و حاضر نیست به بیمارستان برود.
آلن برادر لیز، نیروی محرکهی سرگذشت چارلی است. چارلی بهخاطر او همه چیزش را از دست میدهد و دخترش را رها میکند. اما واقعا آلن کیست؟ در پایان فیلم مخاطب چه تصویر روشنی از این کارکتر خواهد داشت؟ او بهعنوان یکی از مهمترین شخصیتهای مکمل نهنگ، صاحب ضعیفترین پرداخت پیرنگی میشود. ایدههای متفاوتی در رابطه با زندگی آلن مطرحاند که هیچکدام از لحاظ پیشبرد قصه و پرداخت به جائی نرسیدهاند. لیز بارها و بارها کلیسا و پدرش را مقصر مرگ برادرش میداند اما نه او و نه چارلی چیزی بیشتر از این به زبان نمیآورند. درواقع ما اصلا متوجه نمیشویم که در گذشته چه بر سر چارلی و آلن آمده که حالا چارلی با پُرخوری زیاد قصد مجازات خودش را دارد و تصمیم گرفته که به کام مرگ برود. آلن صحبتی ممنوعه برای لیز و چارلی است اما تماشا به مرموز پرداختهشدن این کارکتر واقعا نیازی ندارد.
کارکتر مهم دیگر نهنگ، الی دختر چارلی است. او همانند آلن مسئلهی گرانشزایی برای چارلی خواهد بود. الی بهخاطر مشکلاتی که از سر رد کرده و پدر غایبی که داشته، تبدیل به دختری پرخاشگر و نابهنجار شده است. او که دوست دارد همه را به دردسر بیندازد، داخل ساندویچ پدرش داروی خوابآور میریزد و عکسهای توماس را برای کلیسا میفرستد. تا اینجا عقدهها و گرههای روانی این کارکتر خوب از آب درآمده و فیلمساز تصویر روشنی از چرایی خشم او به ما میدهد. اما چیزی که همانند شخصیت آلن در او نیز تکرار شده، عدمبسظ رابطهاش با چارلی است. هر آنچه مربوطبه این دو کارکتر میشود بیشتر از یک بُعد نمیتواند به خودش قالب بگیرد. برای مخاطب این سؤال باقی خواهد ماند که این دو شخصیت دقیقا چه نوع رابطهای را دنبال میکنند؟ چارلی چه حسی نسبت به دخترش دارد؟ آیا او تنها بهدنبال کمتر کردن بار گناهانش است؟
هرکدام از شخصیتهای حاضر در فیلم بهعنوان ایده و نمادی برای کارکتر چارلی وارد قصه شدهاند. نهنگ قصهای از رستگاری است و شخصیت الی مأموریت به آرامش رساندن چارلی را دارد. کارکتری که رابطهاش با شخصیت اول قصه، یکی از ریشهایترین هدفهای فیلم را خلق کرده و بهدنبال پرداخت بیشتری از احوالات چارلی آمده است. حال اگر دوباره به رابطهی میان این دو نفر دقیق شویم، میفهمیم که رابطهشان با پرداختی نشات گرفته از رستگاری فاصله دارد. چارلی بهجز خوانشهای سطحی از مقالهی الی و پیشنهاد پول به او چیز بیشتری در این مضمون به ما ارائه نمیدهد و تنها توجهاش به سمت آلن است.
حال به اصلیترین قسمت جهانبینی فیلمساز و بهانهی آرونوفسکیبرای ساخت این فیلم میرسیم. در ابتدای نهنگ و هنگامی که چارلی دچار نارسایی قلبی شده و با لپتابش مشغول تماشای فیلمی خاص است، توماس مرموزانه پیداش میشود و آرونوفسکیاز همین ابتدا زیرمتن مذهبی خودش را بهحرکت درمیآورد. توماس همانند دو شخصیت آلن و الی، ایدهی دیگری را برای ماهیت و شخصیتپردازی کارکتر چارلی بههمراه دارد. آرونوفسکیهمیشه نگاهی چالشبرانگیز به مذهب داشته و حالا با انتخاب توماس که قصد دارد، چارلی را به کشاکش پشیمانی ببرد، دوباره به ذهنیت همیشگی خودش بازمیگردد. توماس در ابتدا خودش را یک مُبلغ معرفی میکند، انسانی شایسه از کلیسا که قصد دارد دیدگاههای آخرالزمانی مسیحیت را تبلیغ کند.
آرونوفسکیاز چارلی و توماس بهعنوان استعارههایی از انسانیت و مسیحیت بهره میبرد. چارلی هشت سال پیش بهدنبال گرایش متفاوتاش، خانه را ترک میکند، دخترش در سختی بزرگ میشود و آلن تحت فشارهای مذهبی خودکشی میکند. چارلی از دیدگاه آرونوفسکییک انسان است، کسی که آسیب دیده، از دست داده، رنج کشیده، مرتکب گناه شده و حالا در مرحلهی رستگاری قرار دارد. او تظاهر به چیزی نمیکند، به پرندگان غذا میدهد و از دانشجویانش میخواهد که خودشان باشند. چارلی حتی از اینکه دخترش بدون هیچ سانسوری خودش را نشان میدهد، احساس خوشحالی میکند و هیچ طینت بدی در او نمیبیند. اما توماس آرونوفسکیبهعنوان نمایندهی کلیسا در پایان فیلم صبرش لبریز میشود، مرگ آلن را نشانهای از خشم خدا میداند و شرایط جسمانی چارلی را بهعنوان تنبیهی مذهبی درنظر میگیرد. همهی اینها در شرایطی است که توماس مقداری پول از کلیسا دزدیده و مشغول ظاهرسازیهای مذهبی است.
دارن آرونوفسکیتوماس را برای تبلیغ رستاخیز مسیح به خانهی چارلی میفرستد. در کتب قدیمی مذهبی و عبری، یونس پیشدرآمدی برای عیسی است. در انجیل متی نیز زمانیکه برخی از پرسشکنندگان از عیسی نشانهای میخواهند، او یونس را نشانهی خود میگیرد، چراکه یونس در شکم ماهی زنده ماند و این خود نماد و دلیلی برای رستاخیز مسیح شد. آرونوفسکیبا ایجاد مجرایی سینمایی بین مسیح و بازگشتش، یونس، نهنگی که او را بلعید، توماس، چارلی و رابطهی مسیح و یونس زیرمتن مذهبی خود را ادامه میدهد. یونس دستور میگیرد که با کشتی برای موعظه به سرزمینی برود، توماس نیز همانند او در اولین سکانس فیلم به محل زندگی چارلی میرسد. یونس در تحلیل کتاب مقدس و دیگر کتب مذهبی قدیمی فردی دگراندیش است، کسی که فرمان خدا را زیرسوال میبرد، احساس بزرگی میکند و به هلاکت یک قوم راضی میشود. کارکتر توماس الهامگرفته شده از این شخصیت مذهبی است او نیز فرمان کلیسا را زیرسوال برده و آلن را مستحق مجازات پروردگار میبیند. او حالا یونسی است که پیام رستاخیز مسیح را بعد از فرار از کلسیا برای موبیدیکی میآورد که هم بلعیده و هم بلعیده شده.
The Whale، برای آرونوفسکیادامهی بدبینیهایش نسبت به مذهب و کلیساست. او جهانی ترتیب میدهد که وضعیت چارلی و گرفتار آمدنش در افسردگیها و بحرانهای اگزیستانسیالیستی نتیجهی ظاهربینیهای مذهب و کلیسا باشد. فیلمساز حتی توماس را بوسیلهی الی که ذات بدی دارد، نجات میدهد و به خانه میفرستد تا قصهی یونس در فیلمش را به اتمام رسانده باشد. آرونوفسکیاما در ادای جهانبینیاش، آن همیشگی خود نیست. ایدههای مذهبی نهنگ گرچه در ابتدای فیلم پُرزرقوبرق جلوه میکنند اما رفتهرفته رنگ میبازند و تنها به خوانشی سطحی میرسند.
همهی آنچه که دربارهی انسانیت و مذهب مطرح میشود، مضمونهایی ساده و به دور از استعارههایی قوی هستند که گویا برای نمایش عصبانیت کارگردان به میدان آمدهاند. کارکتر توماس باتوجهبه ذهنیات آرونوفسکینسبت به مذهب میتوانست چالشبرانگیزتر، پرگرانشتر، مرموزانهتر و مهلک باشد. اما او خیلی ساده از اتوبوس پیاده میشود، بهراحتی الی مچاش را میگیرد، به چارلی احساس گناه تزریق میکند و خیلی راحت نیز بخشیده میشود و به خانه برمیگردد. یونس در ادیان مختلف نمادی از توبه و بازگشت است که بهخاطر سرگذشت چالشبرانگیزش همیشه مورد توجه بوده، حال انتظار میرفت که آرونوفسکیهمانطور که توماس را شروع کرده همانطور نیز با چالشهای یونس به پایان برساند.
نهنگ آرونوفسکیبا نگاهی به موبی دیک ملویل ساخته شده و قصهی فیلم نیز همانند رمان اصلی، پایبند نمادها و استعارهها میماند. چارلی همان نهنگ سفید ملویل است که ناخدا ایهب آن را سراسر شر میداند و بهدنبال کشتن اوست اما هم چارلی و هم نهنگ قاتل تنها قسمتی از طبیعت هستند و طبق غریزه و آنچه که در وجودشان نهادینه شده عمل میکنند. همان زیرمتنهای مذهبی که در موبی دیک وجود دارد، در فیلم نیز به چشم میآیند و توماس نیز نمایندهی همهی کسانی است که در کشتی ناخدا ایهب بهدنبال نهنگ سفید بودند.
چیزهای زیادی در این فیلم وجود دارد، ایدههای بسیاری که تنها از جهان فیلمسازی یک کارگردان بزرگ میآید. از داستانها و چالشهای مذهبی گرفته تا مسائل روانی و اشاره به قصههای کلاسیک و بزرگ. اما گویی آرونوفسکیخستهتر از آن است که این ایدهها را درکنار آن فضاسازی جذابی که بهوجود آورده، بسط دهد و ساختاری منسجم را بهوجود آورد. نه شخصیتها درکنار یکدیگر میتوانند، به پیشبرد داستان کمکی کنند و نه مضمونهای بکار گرفته شده بهدرستی از دل روایت بیرون میآیند. The Whale تنها با بازی برندان فریزر و آن فرم جذاباش روی پاست وگرنه فیلم از لحاظ قصه و درهمآمیزی ایدهها کم آورده است.