-
تاریخ انتشار: 1402/10/17 13:28
غلامرضا تختی
کد خبر: 126050

این زن را به عنوان مسبب مرگ اسطوره ایران می شناسند | مادر و خواهرش خیلی دخالت می کردند!

بخشی از مصاحبه همسر فقید غلامرضا تختی بازانتشار شده است.

به گزارش رصدورزشی - 56 سال از مرگ غلامرضا تختی می گذرد. مرگ غلامرضا تختی هنوز بسیار مشکوک است.  برخی هنوز میگویند مرگ غلام رضا تختی به دلیل خودکشی بود و برخی دیگر دلایل دیگری را عنوان برای مرگ غلام رضا تختی عنوان می کنند. برخی نیز اختلافات خانوادگی را دلیل مرگ غلام رضا تختی می دانند.

همسر غلامرضا تختی چند سال پیش تسلیم مرگ شد. او چند سال بعد از مرگ مشکوک شوهر اسطوره ای اش مصاحبه ای انجام داد. در آن مصاحبه همسر تختی یعنی شهلا توکلی برخی از تقصیرات مشکلات زندگی مشترک خود با تختی را متوجه خانواده اش می داند.

این بخش از مصاحبه او را بخوانید:

«دو تا خواهر دارد که هردو ۳۵ و ۴۰ ساله‌اند و شوهر نکرده‌اند و توی همین خانه زندگی می‌کنند. همه‌ی اختلاف‌ها را آن‌ها دامن می‌زدند. به طور عجیبی تحت تاثیر یکی از خواهرانش بود و او هم کاملا به خودش اجازه می‌داد که در زندگی شخصی ما دخالت کند. مادرش هم پنج ماه بود که به خانه‌ی ما نیامده بود، آن‌ها از ابتدا با وجود من مخالف بودند و مرا از خودشان نمی‌دانستند. دل‌شان می‌خواست خودشان برای پسر و برادرشان زن انتخاب کنند، نه این‌که خود او به خواستگاری برود. یک سال بود که با دو تا از برادرهایش قهر بود. من اصلا به این حرف‌ها اهمیت نمی‌دادم. همیشه در خانه بودم و با زندگی‌اش می‌ساختم. هیچ‌جا تنها نمی‌رفتم، هر جا می‌خواستم بروم، می‌گفتم خودت مرا ببرد. حتی با وجود کسالت برای خاطر او روزه می‌گرفتم تا مطمئن شود که من از عقاید او پیروی می‌کنم و می‌خواهم که از من راضی باشد. بعضی وقت‌ها که من کتاب می‌خواندم می‌گفت: «تو چطور می‌توانی کتاب بخوانی، من حوصله‌ی خواندن یک صفحه‌اش را هم ندارم» فورا کتاب را کنار می‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم. من همین ماه فوق‌لیسانسم را می‌گیرم. یک روز گفت: «نمی‌خواهم کار کنی، من دوست ندارم زنم نان‌درآور باشد.» گفتم: «کار نمی‌کنم،‌ فقط بگذار درسم را تمام کنم» و او با درس خواندنم موافق بود.
از وقتی توی این خانه آمدیم زندگی ما جهنم شده بود. یک برادر دیگرش هم قبلا با خانواده‌اش توی این خانه زندگی می‌کردند، ولی او هم زن اولش را با یک بچه طلاق داد و مسبب جدایی آن‌ها هم این دو خواهرشوهر بودند که خودشان شوهر نکرده‌اند و دائما موی دماغ زندگی ما بودند. ولی من همیشه دنبال یک زندگی آرام بودم، شوهرم و بچه‌ام را می‌خواستم. فقط همین را. نگذاشتند، برادرشان را به کشتن دادند. بچه‌ام را بی‌پدر کردند. دائم راه می‌رفتند و می‌گفتند: «زن نباید درس بخواند. وقتی زن درس بخواند خیال می‌کند از شوهرش بالاتر است. تختی باید زنی می‌گرفت که هم‌طراز خودش بود. زن متجدد به درد تختی نمی‌خورد.»


کپی لینک کوتاه خبر: https://rasadvarzeshi.com/d/27adod