لادن طباطبایی در استوری اینستاگرام خود فیلم هولناکی از ماجرای کودک آزاری یک مرد جوان شیطان صفت منتشر کرد.این بازیگر قدیمی ایران از مردم درخواست کرد با شناسایی فرد آزارگر باعث دستگیری او شوند.
در فیلم چند دقیقه ای مرد جوانی حضور دارد که درحال سیگار کشیدن است.در انتهای اتاق پسرخردسالی روی یک بلندی ایستاده است. شواهد موجود حاکی از آن است که پسربچه بیچاره دچار بیماری سندرم داون است و به همین خاطر قدرت دفاع کردن از خود و یا حتی زدن و کمک خواستن را هم ندارد.
لادن طباطبایی در استوری های بعدی که مربوط به این ماجرای هولناک است ،عکسی از یک پیام را نشان داده است. در این پیام فرد فرستنده پیام مدعی شد مردجوان ناپدری کودک سندرم داون است و متاسفانه این اولین باری نیست که از آزار و اذیت این کودک فیلم تهیه و پخش کرده است.
در این پیام حتی اسم استان قزوین ،شهر تاکستان و محل زندگی مردشیطان صفت را که در یک مدرسه نوساز است بیان کرده است.
لادن طباطبایی بازیگر سینما وتلوزیون ایران این روزها بیشتر از اینکه در حوزه بازیگری شناخته شود به عنوان مادر دختری که دچار بیماری اوتیسم است می شناسند. او بارها درباره این موضوع صحبت کرده است.
لادن طباطبایی چندی پیش اینطور گفت: وقتی برای بار دوم طعم شیرین مادر شدن را چشیدم، و خدا دختری به اسم سها به من داد، اوایل متوجه نشدم دخترم مبتلا به بیماری اوتیسم است، اما بعد از گذشت مدتی، پی به این ماجرا بردم. به همین خاطر سعی کردم بیش از هرچیزی اطلاعاتم را در مورد این بیماری بالا ببرم، تا با این کار بتوانم شرایط را برای دخترم هموارتر کنم. هم پس از گذشت مدتی، تصمیم گرفتم اطلاعاتی را که پیرامون این بیماری به دست آوردم، را در اختیار سایرین قرار دهم. بعضی ها به من می گویند چرا همه جا از بیماری دخترت صحبت می کنی و سعی در معرفی «اوتیسم» داری. واقعیت این است که من اوتیسم سها را نوعی نقص نمی بینم، بلکه معتقدم شرایط او نسبت به سایرین متفاوت است و این تفاوت نباید دلیل بر این شود که من او را پنهان کنم.
لادن طباطبایی بازیگری که مدتی است به خاطر دختر مبتلا به اوتیسمش راهی دیار غربت شده است، از سختیهایی که در مسیر مهاجرت با آن مواجه شده بود، در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
بیش از سه سال از خروج ما از ایران میگذره و دو سال و نیم هست که ساکن آمریکا هستیم. من بخاطر اینکه دخترم کارش به آسایشگاه نرسه، ناچار به ترک ایران شدم. نه بخاطر اینکه در ایران شرایط آموزش نبود، بلکه بخاطر اینکه پدر ایشون مخالف آموزش سها بود. هرچه من کلاس و تراپی برای سها فراهم میکردم،
با دوری های سه ماهه، شش ماهه و یکساله ای که به خواست پدر انجام میشد، بی ثمر میشد. هر چه سها بزرگتر میشد، پرخاشگری اش بیشتر میشد. تا پنج شش سالگی، نهایتا خودش رو مینداخت زمین و جیغ میکشید. بزرگتر که شد چنگ مینداخت، کم کم قویتر میشد و کنترلش سخت تر. بدون یک برنامه آموزشی و نظارت درست، داشت روز به روز بدتر میشد. در گیر و دار لج و لجبازی و اثبات بابای مهربون و مامان بده، بچه داشت نابود میشد. چاره ای نداشتم.
برنامه ریزی دقیق و دراز مدتی رو در پیش گرفتم که اولین قربانی اش عشق به حرفه ام بود... رفتم و اومدم و به هر بدبختی و التماس و صبوری که بود اجازه خروج از کشور سها رو به شرط عدم بازگشت گرفتم. در این بین دلشوره ها ، تنهایی ها، تهمت ها، متلک ها و... به جون خریدم. وقتی با هزار مصیبت از وسط عملیات انتحاری ترکیه، خودمونو رسوندم آمریکا، میدونستم تازه اول راهم. هر چند مثلا زبان بلد بودم، اما به شدت غریب و تنها بودم. گیج خوردن ها کلافگی ها، سیستم کاملا متفاوت اداری و بانکی، حیرانی... باید میجنگیدم، پس باید قوانین رو یاد میگرفتم. قدم به قدم ، با حوصله... در آستانه پنجاه سالگی ، تطبیق,کار چندان ساده ای نیست.
مهاجرت، یعنی شروع از صفر، با زبان و فرهنگی که نمیشناسی. اما بین کسانی که همگی مثل تو هستند، تو میتونی بهترین باشی. مشروط براینکه حق و حقوق قانونیت رو بشناسی ... دو هفته پیش تفاوت بین گریه کردن و اشک ریختن رو فهمیدم. سه روز تمام بی اختیار اشکم سرازیر بود. غذا میپختم، خرید میکردم، لباس میشستم... فرقی نمیکرد. تک تک سلولهای بدنم فریاد میزد. با هر بار چنگی که سها میزد، انگار قلبم رو پاره میکرد... امروز اما روز زیباییه. موفق شدم چیزی رو که پنج سال به امیدش خوابیدم و پاشدم، برای سها بگیرم. یک پلان آموزشی جامع و درست که آینده مطمئنی رو برای سها رقم بزنه، اگر خدا بخواد.
نمیدونم زندگی چه چیزهایی برامون خواهد داشت. اما اینو میدونم که آخرین لحظه قبل از طلوع خورشید، سیاهترینه... پ.ن.یک زندگی یک بسته کامل از انتخابه... بسته هیچ دو نفری مثل هم نیست. مجموعه انتخاب هر شخص، اگر در جهت هدفش باشه ، میتونه اون رو در رسیدن به مقصد کمک کنه