ستاره سادات قطبی متولد شهرستان «نجف آباد» در استان زیبای اصفهان است. ستاره سادات قطبی تجربه یک زندگی ناموفق نیز دارد. ستاره سادات قطبی از 10 تا 18 سالگی والیبال را حرفه ای ادامه داد سپس به ورزش کیک بوکس و رشته های فول کنتاکت علاقمند شد اما بخاطر مسائل شخصی نتوانست زیاد ادامه دهد. ستاره سادات قطبی از مجریان محجبه و چادری صدا و سیما است که در برنامه زیادی را با موضوعات خانواده و اجتماعی اجرا کرده و بیشتر اجراها نیز با همسرش شهرام شکیبا بوده است.
ستاره سادات قطبی مجری محجبه تلویزیون که پیش از این یک بار ازدواج کرده بود، با انتشار پست اینستاگرامی از خاطره تلخی درباره ازدواج اولش گفت.
وی نوشت:
سلام به روی ماهتون بندههای خوب خدا
من وقتی جدا شدم همه شوکه شده بودند، هیچ کسی فکرشو نمیکرد من و پدر امیر علی جدا بشیم، همیشه در اوووج نگرانی وحال بد، وقتی تو جمع خانواده میرفتم به ظاهر میخندیدم و شاد بودم.
بذار یه خاطره برات تعریف کنم
فکر کنم سال ۸۸ بود. چندساعتی مونده بود به سال تحویل که سر یه موضوع خیلی الکی منو بابای امیرعلی دعوامون شد. کتک وکتک کاری
زنگ زدم پدرو مادرش اومدند. امیرعلی رو بغل کردمو و سایلامو جمع کردم. مامانش منو برد خونه شون. خیلی حالم بد بود. بدجوری کتک خورده بودم.
تمام صورتم جای چنگ وناخن بود. چندساعت بعد اومد دنبالم و مجبور بودم برگردم. یادم نیست سال تحویل خونهی مادرش بودم یا پیش خودش.
شب شد. میخواستیم بریم عید دیدنی! صورتم زخمی بود! گفتم اگه بپرسیدند چی بگم؟ گفت بگو افتادم توجوب شاخ وبرگ درختا رفته تو صورتم
من اونموقع هامثل الان نمیتونستم از حقم دفاع کنم و چیزی بگم هرچی میگفت میگفتم چشم. ازش میترسیدم. خیلی میترسیدم
رفتیم عید دیدنی، ازم پرسیدند صورتت چی شده؟ منم خندیدم و گفتم افتادم توجوب صورتمرفت تو شاخ وبرگ درختااونا هم پوزخند زدن که آره تو راس میگی! جای ناخن وچنگ خیلی مشخص بود ولی هیچی به روی خودمنیاوردمو گفتموخندیدم!
شب وقتی امیر علی روخوابوندم رفتم تو فکر
به خدا گفتم خدایا ازخودم بدممیاد، از بابای امیرعلی بدممیاد، از توهم دلم گرفته، چرا درست نمیشه؟ چرا باید ازش بترسم؟ چراباید به همه دروغ بگم که همه چی عالیه؟
خدایا خودت برامجبران کن. من این زندگی رودوست ندارم. شاید باورتون نشه اما حسرت به دل موندم تواون ۸سال یکبار اسمم روصدا کنه یا بهم بگه خانم یا عزیزم.
سکوووت مطلق
منو با کلمههای
امیر علی
میگم
و یا
کجایی
صدا میکرد
هربار که اخبار قیمت سکه رواعلام میکرد، دود از سرش بلند میشد و با من بد اخلاقی میکرد که بیا وضعت داره خوب میشه (من مهریهام تقریبا زیاد بود و همه رو به سکه تبدیل کرده بودند)
گفتم بخدا به پیر به پیغمبر من از تو مهریه نمیخوام
فقط ازت محبت میخوام فقط میخوام اسممو صدا بزنی. جرات هم نداشتم بغضی که گلوم روگرفته بود بترکونم و گریه کنم بهخودم فشار میاوردم که گریه نکنم چونمیدونستم بعدش دعوا وداد و بیدادراه میوفته
وقت صبح