نقد و بررسی فیلم به معنای بررسی و ارزیابی عوامل مختلف یک فیلم است، از جمله داستان، بازیگری، کارگردانی، فضا، صدا، نورپردازی و... این بررسی ها معمولاً توسط منتقدان سینمایی یا افرادی که در زمینه فیلمسازی و صنعت سینما دارای تجربه هستند، انجام میشود. نقد و بررسی فیلم، به دو صورت حرفهای و غیرحرفهای وجود دارد. نقدهای حرفهای معمولاً توسط منتقدان شناخته شده و تجربهدیده در رسانههای مختلف منتشر میشوند، در حالی که نقدهای غیرحرفهای توسط افرادی که در زندگی شخصی خود به فیلمها علاقهمند هستند، نوشته میشوند.
هدف اصلی نقد و بررسی فیلم، بهبود صنعت سینما و همچنین راهنمایی برای بینندگان در خرید یا عدم خرید بلیت دیدن یک فیلم مشخص است. اگرچه نظرات مختلفی درباره یک فیلم وجود دارد، اما نقدهای منتقدان با توجه به تجربه و تحلیلهای کاملی که داشتهاند، معمولاً به عنوان نظر کلی در بازار فروش فیلمها و تاثیر آن در جامعه مورد استفاده قرار میگیرد.
در حال حاضر، پس از سیزده سال، با انتشار دومین قسمت از فیلم جهان آواتار، مجدداً با این فریبندهترین اثر هالیوودی روبرو خواهیم شد. در سال ۲۰۰۹، با اکران قسمت اول این فیلم، غوغایی به پا شد که در نهایت منجر به تبدیل آن به پُرفروشترین فیلم تاریخ سینما شد (تا سال ۲۰۱۹ و انتشار فیلم «انتقام جویان: پایان بازی»).
اکنون دنبالهی آن فیلم پر فروش و پر افتخار، فیلمیست با عنوان فرعی «راهِ آب» که این اثر نیز همچون قسمت اولش با فروشی فوقالعاده در رتبه سوم پرفروشترینهای تاریخ سینما قرار گرفته است و البته که همچون قسمت پیشینش کاندید جایزه «بهترین فیلم» در آکادمیهای «اسکار» و «گلدن گلوب» شده است.
چه قسمت پیشین و چه این قسمت از آثاری در سینما محسوب میشوند که مملو از استفاده از جلوههای بصری و ویژهی رایانهای هستند و سابقهی آثار این چنینی که شالودهشان با جلوههای ویژه و صحنههای بیگ پروداکشن اجین شده است، نشان داده است اغلب با ضعفهای اساسی در فیلنامهها و داستان پردازی روبهرو هستند اما نکتهای که در خصوص جهان سینماییِ آواتار وجود دارد و آن را متمایز کرده و حتی موفقیت دنبالههای آن را به طور حتم تضمین میکند، وجودِ شخص «جیمز کامرون» به عنوان کارگردانی باتجربه و مهمتر کاربلد میباشد که از همان نخستین آثارش در سینما به مخاطبان ثابت کرد که بلد است چگونه از جلوههای ویژه به نحو احسن بهره ببرد یا بهتر بگوییم سواری بگیرد و با یک داستان پردازی مقبول که محو جلوههای ویژه نشده باشد، مخاطبان مدیوم سینما را در جلوی نمایشگرهایشان یا پردههای سالنهای سینما میخکوب نگه دارد.
به فیلم های موفقی همچون «بیگانه ها»، «تایتانیک»، «نابودگر ۱ و مخصوصا ۲» و همین قسمت پیشین آواتار نگاه کنید، وجه مشترک تمامی این آثار جلوههای ویژه عظیم و البته نوآورشان محسوب میشود اما مهارت اصلی «کامرون» در این آثار در «ارجحیت دادن داستان و فیلمنامه بر عظمت جلوههای ویژه است»، همین امر است که او را از کارگردانانی همچون «مایکل بی» متمایز میکند که با محو و هضم کامل در جلوههای ویژه، آثار یکبارمصرف و حتی بیمصرفی همچون سری فیلمهای «تبدیل شوندگان» (Transformers) را تولید کرده است.
رکن دیگر موفقیت «جیمز کامرون» در “ثبات” مثال زدنی در کیفیت آثار تولیدیاش هست که فیالمثل او را از فیلمسازانی چون «پیتر جکسون» جلوتر قرار میدهد که تنها با سهگانه «ارباب حلقهها» به موفقیتی چشمگیر رسید اما با فیلم «کینگ کونگ» یا سری فیلمهای «هابیت» تنها دستاوردش سودآوری مورد انتظار برای فیلمهایش بود اما در جلب نظر منقدین و آکادمیهای سینمایی همچون «جیمز کامرون» نتوانست موفق عمل کند.
حال با این توصیفات برویم به سراغ داستان این قسمت از جهان آواتار که در مهمترین وجه پرداختی آن به وضوح امانت در ارزشهای داستانی قسمت اول دیده میشود، از جمله «عشق به خانواده»، «عِرق به جغرافیای زیستی» و «محافظت از یکدیگر». نکتهای که در جهان آواتار و مخصوصا این قسمت بسیار قابل توجه میباشد این است که روند داستان به گونهای است که مای مخاطب عملاً سمت موجودات و بومیانِ سیارهی «پاندورا» میباشیم و علیه انسانهای متهاجم و متجاوز به این سیاره.
داستان این قسمت با شماتیک اصلی بازیگری قسمت اول پیش میرود که خب برای ارتباطگیری هر چه بهتر و سریعتر مخاطبان -که طبعا قسمت اول را دیده باشند- بهینه میباشد. داستان این قسمت شانزده سال پس از تهاجم اولیهی انسانها به سیاره «پاندورا» میگذرد و «جیک سالی» (سم ورژینگتون) که در پایان جانب «پاندوراییها» را گرفته بود و در نهایت جسم انسانی خود را برای همیشه رها کرده و آواتارِ بومی خود را به عنوان کالبد جدید برای خود انتخاب نموده است. حال وی که با «نیتیری» (زوئی سالدانیا) ازدواج کرده است، تشکیل خانواده داده و دارای چند فرزند و یک فرزندخوانده میباشند.
در اینجا همان نکتهای که در ابتدای این مطلب گفته شد را به خوبی در اوایل فیلم میتوانیم مشاهده کنیم و آن هم اولویت داستان برای جلوههای ویژه است؛ به این صورت که کامرون صرفا به یک نماهای عام و کلی از جغرافیای فیلمش (سیاره پاندورا) بسنده نکرده است بلکه کاراکترهای اصلیاش که خانوادهی «جیک سالی» میباشند با مکث و توجه با محیط زندگی خود و البته با یکدیگر ارتباطی معناردار برقرار میکنند و از همین رو است که فیلم «آواتار: راه آب» زمانی نسبتا طولانی و سه ساعته به خود اختصاص داده است.
ما هر چه که جلوتر میرویم این برقرای ارتباط را بهتر و با تأمل واضحتری در فیلم مشاهده میکنیم. یعنی از زمانی که خانوادهی سالی ناچاراً قبیله خود در جنگل را ترک کرده و به قبیلهای در همجواری آبهای دریا کوچ میکنند این ارتباط قابل تأمل را نظارهگر هستیم. این ارتباط از محیط جدید (با محوریت عنصر آب) گرفته تا تک تک موجوداتش که در رأس آنها آن جانور عظیمالجثهی شبهنهنگ (پایاکان) قرار دارد تا وقتی که در اواخر فیلم در بحبوحهی زد و خوردها و جنگِ میان دو نیرو ظاهر میشود و در نقش ناجی ارتش بومیان عرض اندام میکند، بیمنطق و آنی و تبعاً سطحی جلوه نکرده باشد.
در سوی دیگر ماجرا بَدمن قسمت گذشته را داریم یعنی سرهنگ «مایلز کواریچ» (استیون لانگ) که در قسمت پیش توسط سالی کشته شده بود اما در این قسمت با ایدهای جدید که در واقع حافظه و هوشیاریاش قبل از مرگ را ذخیره کرده بود، حال در آواتار بومیان «پاندورا» به داستان بازگشته است. اما بدمن فیلم در حد سالی و خانوادهاش پختگی و سرزندگی آنها را ندارد و اگر نگوییم سطحی اما مجال زیادی برای پرداخت پیدا نکرده است؛ او با خطِ پیشرویِ انتقام از سالی شروع میکند و پیش میرود اما در طی این پیشروی پرداختی شخصیتپردازانه حول او نمیبینیم. تنها سکانسی که هست دیدن فیلم زمان مرگِ کالبد انسانی خود بود که کافی نمیباشد.
از طرفی خط دیگری که کاراکتر «کواریچ» پی گرفته است ارتباطش با پسر خود «اسپایدر» است که خب به طور دست و پا شکسته برای ما مقبول واقع میشود تا مثلاً در اواخر فیلم تسلیمشدنش برای نجات جان او قابل توجیه باشد اما باز هم فیلم تمرکز زیاد و خوبی بر روی رابطه این دو نداشته است.
در مجموع فیلم «آواتار: راه آب» اثری به مراتب دیدنی و تماشایی میباشد، شاید زمان سه ساعتهی آن برای برخی بیش از حد طولانی به نظر بیاید اما این سه ساعت برای ارتباطات و نسبتهایی است که در فیلمنامه تعبیه شده تا در نهایت زد و خورد ها و جلوههای ویژه به تصاویری بیروح و خام تبدیل نشوند.
این مهم از ارکان مثبت فیلمسازی «جیمز کامرون» میباشد که به این خاطر آثارش هم در میان عامه مخاطبان و هم در میان منتقدان و محافل معتبر سینمایی دارای ارج و قربی قابلتوجه و مثالزدنی تبدیل میشوند. البته که فیلم از جنبههایی در فیلمنامه میتوانست بهتر نیز عمل کند، همچون موردِ «خاصیتبخشی» در جناح مثبت فیلم (سالی و خانوادهاش) که از ارتباط مقبولشان با جغرافیا و یکدیگر عمیقتر رفته و به یک فرم سینمایی برسند یا جناح منفی که گفته شد کمکاریهایی قابل توجه در پرداخت دارند اما با این اوصاف در فیلم همچون «آواتار» که صحنههای عظیم و فانتزی را در برمیگیرد و طبعاً توجه به همهی جزئیات، انرژی و توجهی زیاد میطلبد، باز هم کامرون و همکارانش پیش از اجرا و دست به دوربین شدن، داستانی سینمایی، درونمتنی و قابلپیگیری را به رشتهی تحریر در فیلمنامهی اثر در آوردهاند که جای تقدیر و تشویق دارد.
در آخر فیلم «آوتار: راه آب» را ببینید و راه و مسیر یک قصهگویی درست در بطن و عمق جلوههای عظیم رایانهای را درک کنید تا مِن بعد خام و هضم هر اثر پوشالیای که با جلوههای ویژه عظیم ساخته میشود، نشویم و اثری سینمایی و اصولی را از فیلمی توخالی به خوبی تشخیص دهیم. با تماشای این قسمت دیگر قطعاً میتوان به قسمتهای آتی دنیای آواتار نیز با خاطری آسوده امیدوار بود و چشم انتظار نشست.