در حالی که اغلب زوجین بهخاطر معضلاتی چون فقر، بیکاری، اعتیاد و... راهشان به دادگاه خانواده میافتد آنها بر سر نوع عروسی گرفتن و تجملات آن به مشکل برخورده بودند.
سمیرا و سامان تنها چند هفته بعد از ازدواجشان به بنبست رسیده بودند و تنها راه حل مشکلشان را جدایی میدانستند. این را میشد از حرفهایشان فهمید. دقایقی از حضورشان نگذشته بود که منشی دادگاه آنها را به داخل شعبه هدایت کرد و همانطور که باهم بحث میکردند وارد شعبه شدند.
پس از ورود، قاضی سرش را از روی پرونده بلند کرد و رو به سمیرا گفت: همسرتان غیر از نگرفتن عروسی مجلل دیگر چه خطایی کرده که درخواست مهریه و طلاق را مطرح کردی؟
سمیرا با تعجب نگاهی به قاضی کرد و گفت: اجازه بدهید از ابتدا موضوع را تعریف کنم تا ببینید که چرا کارم به دادگاه کشیده است. من چند ماه پیش با سامان در پارک نزدیک خانهمان آشنا شدم. اوایل برای سرگرمی با او حرف می زدم تا اینکه بعد از چند هفته سامان به من ابراز علاقه کرد و پیشنهاد ازدواج داد. من نپذیرفتم اما او با حرفها و وعدههای بسیار راضیام کرد تا با او ازدواج کنم.
قاضی پرسید: چه حرفها و وعدههایی داد؟
سمیرا گفت: از خانه و ماشین مدرن گرفته تا مهریه سنگین و طلا و جواهرات و حتی برگزاری عروسی مجلل در بهترین تالار شهر. باور کنید من اینها را از او نخواسته بودم اما سامان آنقدر در مورد این مسائل صحبت کرد که باورم شد و رویاپردازی کردم.
وقتی پیشنهادش را پذیرفتم، کمکم متوجه شدم آنطور هم که میگفته وضع مالی خوبی ندارد و تنها برای راضی کردن من وعدههای پوچ و توخالی داده است، البته من خیلی به او سختگیری نکردم و بهخاطر علاقهای که به سامان پیدا کرده بودم با بضاعتش در مورد خانه و ماشین و طلا و جواهرات کنار آمدم و به حداقلها قناعت کردم و حالا هم یک خودرو معمولی داریم و یک خانه اجارهای.
تا آنجا که به من مربوط بود شرایطش را پذیرفتم اما وقتی پای آبروی خانوادهام وسط آمد نتوانستم آن را بپذیرم. خانواده ما به لحاظ مالی وضعیت خوبی دارد.
اگر پدر و مادرم میدانستند که او از ابتدا با وعدههای توخالی و دروغ من را راضی به ازدواج کرده هرگز اجازه نمیدادند که با او ادامه دهم. الان هم در صورتی حاضر به ادامه زندگی هستم که همین جا تعهد بدهد ظرف ۳ ماه آینده من را به سفر دور دنیا ببرد تا حداقل بتوانم به همه بگویم اگر عروسی معمولی گرفتیم به جای آن میخواهیم دور دنیا را بگردیم...
در همین حین سامان رو به قاضی کرد و گفت: جناب قاضی شب عروسیام بدترین شب عمرم بود؛ سرکوفتهای پدر و مادرش و غر زدنهای سمیرا آن شب را برایم به کابوس تبدیل کرد.
سمیرا گفت: وقتی من را مجبور کردی که یک جهیزیه بسیار سنگین تهیه کنم، من هم انتظار داشتم که در مقابل جبران کنی اما تو فقط دنبال منافع خودت هستی و دیگران هم باید در جهت منافع تو هزینه کنند. حالا هم اگر من را به سفر دور دنیا نبری، هم مهریهام را میگیرم و هم درخواست طلاقم را با جدیت دنبال میکنم.
سامان جواب داد: من یک بوتیک کوچک دارم که در خوشبینانهترین حالت هزینه زندگیمان را تأمین کند بنابراین نمیتوانم خواسته ات را برآورده کنم. در مورد مهریه ات هم میتوانی درخواست مطالبه آن را بدهی. من فعلاً پولی ندارم و حاضرم زندانی شوم.
پس از مشاجره زوج جوان، قاضی هر دو را به آرامش دعوت کرد و گفت: شما باید به مدت یک ماه پیش مشاور بروید تا ببینیم مشکلتان قابل حل است یا نه و پس از آن در مورد پروندهتان حکم صادر میکنم.
منبع: ایران