-
تاریخ انتشار: 1400/09/08 13:10
اخبار حوادث | جنایت | قتل
کد خبر: 17831

پایان تلخ و وحشتناک یک عشق خیابانی

ماجرای زندگی تلخ و نافرجام یک عشق خیابانی با خیانت به پایان رسید.

وقتی به رفتارهای همسرم مشکوک شدم که فرزند خردسالمان را به زن همسایه می سپرد و پنهانی از  خانه خارج می شد دیگر نتوانستم با این بدبینی‌ها کنار بیایم برای همین یک روز صبح هنگامی که همسرم در خواب بود گوشی تلفنش را برداشتم و...

مرد 32 ساله با بیان این که زندگی تلخ من فرجام یک عشق خیابانی است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم شغل آزاد داشت و من که آخرین فرزند خانواده بودم در رفاه و آسایش به سر می بردم با این حال تا مقطع فوق دیپلم تحصیل کردم و بعد ازآن هم به خدمت سربازی رفتم . وقتی دوران سربازی‌ام به پایان رسید پیمانکار یکی از مناطق شهرداری شدم و درآمد خوبی داشتم تا این که حدود 5 سال قبل روزی در خیابان دختر زیبایی را دیدم و شماره تلفنم را به او دادم.

او هم خیلی راحت شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه بین من و "بهارک" آغاز شد اما طولی نکشید که من به بهارک دل باختم و او هم از دلبستگی اش به من سخن گفت. زمانی به خود آمدم که عاشق شده بودم و بهارک را دختر آرزوهایم می دیدم . در این میان او سرنوشت تلخش را برایم بازگو کرد و گفت: از کودکی اش چیزی نمی داند چرا که تا 5 سالگی در پرورشگاه بزرگ شده است و سپس خانواده ای مهربان سرپرستی او را بر عهده گرفته اند . بهارک مدام از جای خالی پدر و مادرش سخن می گفت که دوست دارد روزی خانواده واقعی اش را ملاقات کند .

خلاصه خیلی تحت تاثیر احساسات و عواطف روحی قرار گرفته بودم و دوست داشتم بهارک را خوشبخت کنم اما وقتی ماجرای عشقی ام را با پدر ومادرم درمیان گذاشتم ، پدرم بسیار برآشفت و با نگرانی خاصی به مخالفت با این ازدواج برخاست. خانواده ام اعتقاد داشتند عاشقی های خیابانی فرجام تلخی دارد ولی من در دلم به این حرف ها می خندیدم چرا که من با همه وجودم عاشق بهارک شده بودم و این گونه نصیحت ها را برنمی تابیدم بالاخره او را از مادر و پدر خوانده اش خواستگاری کردم و با وجود همه مخالفت ها پای سفره عقد نشستم . با آن که همواره سعی می کردم رضایت بهارک را جلب کنم تا در زندگی کمبودی را احساس نکند اما او مدام از زمین و زمان شاکی بود و به روزگار و سرنوشت سیاهش ناسزا می گفت. در مقابل من مدام صبر می کردم و این رفتارها را به حساب سختی هایی می گذاشتم که بهارک در دوران کودکی متحمل شده است. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که از چندماه قبل استرس و نگرانی های خاصی به سراغ همسرم آمد.

او به طرز مشکوکی به تلفن همراهش چسبیده بود و هیچ گاه آن را از خودش جدا نمی کرد. ساعت های زیادی را چشم به تلفن همراهش می دوخت و در شبکه های اجتماعی سیر می کرد . رفتارش به کلی تغییر کرده بود و من دلیل این همه نگرانی هایش را نمی دانستم . کار به جایی رسید که بهارک پسر سه ساله ام را به زن همسایه می سپرد و خودش به طور پنهانی بیرون می رفت، بدبینی عجیبی در وجودم ریشه دوانده بود و نمی توانستم این رفتارهای غیر متعارف را تحمل کنم برای همین یک روز صبح زمانی که همسرم در خواب بود گوشی اش را برداشتم و ازخانه بیرون زدم. آن روز گوشی را به یک تعمیرگاه بردم تا رمزش را برایم باز کند. وقتی محتویات گوشی همسرم را دیدم چیزی نمانده بود که قلبم از حرکت بایستد . باورم نمی شد که بهارک با جوان غریبه ای در ارتباط باشد اما آن چه می دیدم انکار ناپذیر بود به همین دلیل سراسیمه خودم را به منزل رساندم و از بهارک توضیح خواستم. او با گریه و التماس از من تقاضای بخشش کرد چرا که مدعی بود آن تصاویر و پیام ها مربوط به دوران مجردی اش بوده و بعد از ازدواج دیگر با کسی ارتباط ندارد و...


کپی لینک کوتاه خبر: https://rasadvarzeshi.com/d/4dx7gp